پیر

 

پیرم . خیلی پیر . به اندازه ی عمر آدم ...

 

امتحان کردن سنت خدا

 

حرفای خدا قشنگن . اما نمیشه هر حرف قشنگ و فانتزی رو چسبوند به دین خدا.

چند وقت پیش یه خانوم امریکایی که مسلمون شده بود رو آوردن تو تلویزیون و فرزاد حسنی هم یه مصاحبه جانانه باهاش کرد که خیلیا رو تحت تاثیر قرار داد. یکیشونم من بودم. میون حرفاش یه نقل قول از امام صادق کرد (که البته به صحتش مطمئن نبود.) : کسی که چهل روز گناهی رو ترک بکنه ، خداوند تصمین کرده باقی عمر او رو از عدم ارتکاب به اون گناه.

حرفش به دلم نشست . امتحانش کردم. درست نبود!

نه به دین خدا حدشه ای وارد شد . نه به امام صادق . نه به ایمان اون خانوم. فقط برای من روشن شد که این جمله به دین خدا چسبونده شده!

راستی وقتی قرآن خدا هست و این همه حرفای قشنگ داره و سنتهای الهی رو بیان کرده ؛ واسه چی برای معنویت پاشیم بریم دنبال جمله های فانتزی این و اون.

اگه هم مرد امتحان کردن گزاره های دینی هستی پاشو برو یه سنت الهی از تو قرآن گیر بیار که ادعای عدم تحریف داره . اونوقت اونو تستش کن!

زیارت

 

 

 

دلم خیلی هوای زیارت کرده. زیارت کی و کجا خیلی مهم نیست ...

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه!

شجره نومچه

 

 فرزند سید شمس الدین فرزند ابوطالب فرزند محمد تقی ابن عبدالحسین ابن عبدالنبی ابن ابوطالب ابن السید شاه علی رضا ابن ابوطالب ابن شاه نسیم ابن شاه شجاع ابن شاه ابوطالب ابن شاه شمس الدین ابن سید الفاضل و عالم الکامل قطب الاقطاب و غوث الاغیاث سید عبدالوهاب الشهیر به شاه بابا ولی قدس سره ابن عبداللطیف ابن حسین ابن احمد ابن عبدالوهاب ابن صدرالدین ابن علی القاضی ابن مسعود ابن سعید ابن احمد ابن کثیر ابن رفاعی ابن علی ابن یحیی ابن ثابت ابن الحارث ابن علی ابن حسین المهدی ابن محمد ابن حسین الوصی ابن احمد ابن موسی الثانی ابن ابراهیم المرتضی ابن الامام حمام الکامل موسی کاظم علیه السلام

 

گیرم پدر تو بود فاضل ــــ از فضل پدر تو را چه حاصل !؟

   

درخت توته

 

دلم واسه بچه گیام تنگ شده. عصرا که از دانشگا میام خونه دم در یه حالی به درخت توته میدم. هر دفعه که میرم سراغش یاد خونه عزیزجون میفتم . یادش بخیر٬ زندگی میکردم !!

  تنه درخت توت عزیزجون یه پیچ خوشگل خورده بود که عین یه صندلی بود که فقط من با ابعاد و اندازه ی اون موقعم روش جا می شدم . میشستم اون بالا ٬ دمپایی پلاستیکیای آبیمو شوت میکردم پایین و یه شیکم سیر توت میخوردم. اینقد میخوردم تا همه دست و صورت و لباسام بنفش میشد.

 

 

 درخت توته کاربردای دیگه ای هم داشت. یادمه برگاشو میکندم ٬ ساقه ی سر برگو بر میگردوندم و تو تن برگ فرو می کردم . به همین سادگی یه قایق بادبانی درست میشد که وقتی تو آب حوض مینداختیشو به بادبانش فوت می کردی ٬ میتونست یه بعد از ظهر کامل رو برات پر کنه. من ناخدا وهاب میشدم . سوده٬ ناخدا هدایت !  با کشتی هامون ساعتها تو اون یه وجب حوض دنبال گنج و ماجرا میگشتیم.

  کاربردای درخت توته به همین جا ختم نمیشد. یه بار یه گوسفند سفید و تپل مپل خریده بودن و بسته بودنش به درخت توته تا واسه قربونی شدن خودشو آماده کنه ! تو این چند روزی که ببعی مهمون ما بود ٬ ماجراهایی با هم داشتیم . از اون روز اول که میرفتم پشت بوته خرزهره قایم میشدم و با ترس و لرز نیگاش می کردم. تا اون روز آخر که همونطوری که سوارش بودم داشتم نقشه میریختم که برم رو صندلی درختی و از اون بالا مثل گاوچرونا بپرم رو پشت ببعی !  

  البته درخت توته فقط پاتوق من نبود. فصلش که میشد کرمای ابریشمم یه سری به اونجا میزدن. چند روزی مهمون بودن و بعد ... پر میزدن و میرفتن !

  خلاصه خونه ی عزیز جون واسه خودش عالمی داشت. دلم واسه عزیزجون میسوزه . بعد هفتاد سال زندگی قشنگ تو اون خونه باصفا ٬ حالا داره تو یه آپارتمان نود متری با شیشه های دودی زندگی میکنه !