درخت توته

 

دلم واسه بچه گیام تنگ شده. عصرا که از دانشگا میام خونه دم در یه حالی به درخت توته میدم. هر دفعه که میرم سراغش یاد خونه عزیزجون میفتم . یادش بخیر٬ زندگی میکردم !!

  تنه درخت توت عزیزجون یه پیچ خوشگل خورده بود که عین یه صندلی بود که فقط من با ابعاد و اندازه ی اون موقعم روش جا می شدم . میشستم اون بالا ٬ دمپایی پلاستیکیای آبیمو شوت میکردم پایین و یه شیکم سیر توت میخوردم. اینقد میخوردم تا همه دست و صورت و لباسام بنفش میشد.

 

 

 درخت توته کاربردای دیگه ای هم داشت. یادمه برگاشو میکندم ٬ ساقه ی سر برگو بر میگردوندم و تو تن برگ فرو می کردم . به همین سادگی یه قایق بادبانی درست میشد که وقتی تو آب حوض مینداختیشو به بادبانش فوت می کردی ٬ میتونست یه بعد از ظهر کامل رو برات پر کنه. من ناخدا وهاب میشدم . سوده٬ ناخدا هدایت !  با کشتی هامون ساعتها تو اون یه وجب حوض دنبال گنج و ماجرا میگشتیم.

  کاربردای درخت توته به همین جا ختم نمیشد. یه بار یه گوسفند سفید و تپل مپل خریده بودن و بسته بودنش به درخت توته تا واسه قربونی شدن خودشو آماده کنه ! تو این چند روزی که ببعی مهمون ما بود ٬ ماجراهایی با هم داشتیم . از اون روز اول که میرفتم پشت بوته خرزهره قایم میشدم و با ترس و لرز نیگاش می کردم. تا اون روز آخر که همونطوری که سوارش بودم داشتم نقشه میریختم که برم رو صندلی درختی و از اون بالا مثل گاوچرونا بپرم رو پشت ببعی !  

  البته درخت توته فقط پاتوق من نبود. فصلش که میشد کرمای ابریشمم یه سری به اونجا میزدن. چند روزی مهمون بودن و بعد ... پر میزدن و میرفتن !

  خلاصه خونه ی عزیز جون واسه خودش عالمی داشت. دلم واسه عزیزجون میسوزه . بعد هفتاد سال زندگی قشنگ تو اون خونه باصفا ٬ حالا داره تو یه آپارتمان نود متری با شیشه های دودی زندگی میکنه !