لیلة الرغائب

 

 

 

 

 

مکان: ساحل خزر آباد ، زیر نور مهتاب، کنار آتش، روبه دریا

زمان: یک ساعت از نیمه ی شب آرزوها گذشته

 

تنها یک آرزو دارم.

برای چندمین بار آرزومو با خدا در میون میذارم. خدایا !

 

توکل می کنم به خدا. بسم الله !

 

.

.

.

 

یهو کل دنیا ساکت میشه. انگار زمان ایستاده.

فقط قلب منه که تند و تند می تپه.

داره یه اتفاقی می افته. معلومه. یه چیزی تو فضا داره تغییر می کنه.

حتی آنتن موبایلم که تا حالا کامل بود دیگه نیست!

 

.

.

.

 

انتظار

یه انتظار خیلی قشنگ. انتظار برای براورده شدن آرزویی که خیلی وقته انتظارشو کشیدم.

ولی این انتظار با تمام اون مدت فرق می کنه. انتظاریه که دیگه من توش دخیل نیستم.

امر خداست که باید محقق بشه. مثل پدری که می خواد هدیه ای به فرزندش بده ، بهش میگه چشماتو ببند تا وقتی نگفتم باز نکن!

 

.

.

.

.

 

و آرزوم

           براورده می شه!

.

.

 

تو پوستم نمی گنجم. سجده ی شکر می کنم.

و  فقط می تونم بگم

                         ممنون...

 

ممنون از خدا و از آرزوم!

از خدا به خاطر آرزوم

                             و از آرزوم به خاطر آرزوش!

که اگر این آرزو فقط تمنای من بود، شاید هیچوقت دست یافتنی نبود.

 

.

.

.

 

شب آرزوها تموم شده.

                             نماز صبح رو می خونم و به استقبال یه صبح تازه میرم ...