خواب آشفته


دلم گرفته، خسته شدم از فکرکردن. ذهنم مدام داره کار می کنه. همه ش استرس دارم. تو خواب تو بیداری، وسواس این که راه درست زندگی کردن کدومه داره دیوونه م می کنه. احساس می کنم خیلی وسواسی شدم. تو همه چیز. دوباره پلکم شروع کرده به زدن.ذهنم میذاره درست اون لحظه ی آخر که می خواد خوابم ببره، یهو آس استرسها رو رو می کنه و با یه تکون شدید از خواب می پرم.

 چرا من نمی تونم مثل بقیه راحت زندگی کنم؟ این چند روز قبطه خوردم به حال همسفرام. به خواب راحتشون. به حرف زدن و تفریح بی دغدغه شون. به تصمیم هایی که به راحتی برای زندگیشون می گیرند.

 پرهیزکاری یعنی چی؟ چرا با اینکه به ظاهر زیراب همه چی برام خورده جرات نمی کنم یه پیک شراب بخورم؟ چرا همه ش ته دلم از دیسکو رفتن واهمه دارم؟ چرا از تلفن حرف زدن می ترسم؟ چرا یه حرفو که می خوام بزنم ده دفعه وراندازش می کنم؟ چرا انقدر به فکر بقیه م؟ چرا انقدر نگرانم؟

خسته شدم!

...

رفتم یه تیشرت با زمینه سفید و نقش سیاه گرفتم که طرح یه آدمه که رو یه شونه ش شیطونه و رو یه شونه ش فرشته! بیچاره حال منو داره، همه ش بین بد و خوب گرفتاره...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد