روزمره ۱


به نام خد

بعضی شعرا هستن که بصورت پریودیک زبون حال من میشن. از این جمله یکیش که الان مدتیه دوباره زبون حالم شده این شعر خوشگل مولاناست:

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت    شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول    آن های وهوی و نعره ی مستانم آرزوست

 

بیشتر حرفام حرفاییه که دلم می خواد نجمه بشنوه. فعلا که با هم قهریم. من تو هالم و اون رو تخت خوابیده.

 

وقتایی از زندگی خسته می شم که احساس می کنم به اون اندازه ای که من انرژی خرج می کنم زندگی بهم بر نمی گردونه.

 

همین الان که داشتم جمله ی بالا رو می نوشتم یادم افتاد مهدی می گفت فرق حارجیا با ایرانیا اینه که اونجا به همون اندازه که انرژی بهشون می دی اونا هم بهت انرژی می دن.

 

دیروز با مصطفی و نجمه رفتیم دیدن مهدی. پریروز آزاد شد.

 

همین الان یکی از گلهای نرگس تو گلدون که نجمه خریده سقوط کرد.

 

اپلای کردم یه دانشگاه تو نروژ. بیشتر شبیه شوخیه! ولی اگه جور بشه فکر کنم بد نباشه.

 

مهمونی چرتم بالاخره دادیم. خوش گذشت ولی راه پیمایی روز قدس رو از دست دادیم. قرار گذاشتیم 8و9و10 مهر بریم شمال.

 

حسینم گرفتن.

 

ویزای امارات امروز اومد! زود تر از ویزای بچه های دیپسی ! این یعنی اینکه تنه ی دیپسی خورده به تنه ی آکام! یادم باشه اینو به نیکنام بگم.