گمگشته دیار محبت



اولین نمایشگاه بین المللی نفت و گاز بوشهر

غرفه مشترک سیوان و دیپسی

 

طبق معمول خسته م. مهم نیست بقیه چی فکر کنن یا چی بگن ، خسته م ! خسته !

از خیلی چیزا، که سر جاشون نیستن . از خیلی چیزا که مطابق میل من نیستن، و می ترسم از اینکه هیچ وقت مطابق میلم نشن. واقعا تکلیف چیه؟ باید دنیای اطرافم رو اونطور که دوست دارم بسازم؟ باید خراب کنم و از اول بسازم؟ باید هجرت کنم؟ فرار کنم؟ باید با دنیای اطرافم همرنگ شم؟ بالاخره فلسفه ی زندگی چیه؟ درد یا لذت؟ چرا بعضی وقتا فکر میکنم من یه وصله ی ناجورم به محیط و اطرافیانم؟ قدیما به این دلخوش بودم که " الدنیا سجن المومن" ولی حالا  چی؟ اصلا نمی دونم ایمان دارم یا نه یقین که پیشکش!

آرامش شاید کمکم کنه بفهمم کجام و دارم چیکار می کنم. آرامش؟

تنهایی شاید کمکم کنه آرامش پیدا کنم. تنهایی؟

خسته م ! قبلا می ترسیدم از برچسب استرس، افسردگی، تنبلی، بدخلقی، گوشه گیری. ظاهرمو یکم بهتر نشون می دادم. ولی که چی؟ وقتی درد دارم وقتی خیلی وقته بادی به آتیشم نوزیده و خاکستر روش نشسته چجوری خاکسترمو سرخ نگه دارم؟

احساس جامد بودن می کنم. احساس گل بودن ، احساس خاکستر بودن. یه مسیحا پیدا می شه که بدمه به خاکسترمو آتیش روحم و به پرواز درآره؟

اصلا مسیحایی وجود داره؟ یا خودم باید مسیح شم؟ باید انتظار منجی رو بکشم یا خودم منجی بشم؟

خسته م ، کسی صدامو می شنوه؟


پ ن : گمگشته دیار محبت کجا رود / نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

 

آرکتایپ ۱

امروز یه زئوس شدید زدم به یه هرمس . تازه یکم آرس هم قاطیش کردم. البته نه از نوع دعوای فیزیکی .الان دلم داره واسه اش می سوزه ولی نباید احساساتی عمل کنم. پیشبینی هرمس تو کارگاه مردشناسی درست از آب در اومد. سریع رفت رو موضع ضعف. البته باز هم همون تهدید همیشگیشو کرد که می رم. منم طوری برخورد کردم که نه راه رفتنش بسته شه نه راه برگشتنش. حالا باید وایسم ببینم چقدر هرمسه؟ این کاری که این همه واسه ش وقت گذاشته رو ول می کنه یا نه؟